کد مطلب:313800 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:198

خانواده ی ترک
آنچه در اینجا نقل می كنیم، حادثه ای است كه سی سال پیش اتفاق افتاد و من می خواهم داستان آن را برای كسانی روایت كنم كه در جستجوی درمان [بیمار خود] هستند، درمانی كه دانش پزشكی از كشف چگونگی آن ناتوان مانده است. البته به دست آوردن چنین درمانی در صورتی نصیب شما خواهد شد كه حقیقتا نسبت به خاندان عصمت علیهم السلام شناخت پیدا كنید و از لحاظ فكری و معنوی به منبر حسینی وابسته



[ صفحه 88]



شوید و با توسل به بانوی زنان عرب، ام البنین، و فرزندان شهید او، شفای خود را از خداوند مسئلت نمایید.

ای عراق ای كوت، شهر محبوبم، ای محله ی ما و فریادهای كودكان آرام و بی آزارش، ای هر خانه ای كه ما از آن خاطره های خوشی داریم، و ای اشكهای ماتم و لباسهای سیاه كه در ایام عاشورای حسینی ریخته و پوشیده می شدید.

ای كوت! زمانی به یادت می افتم كه آثار پیری بر تاركم هویدا گشته و در رنج غربت و دوری از وطن! از شیرینی عمرم كاسته شده است. آیا فلانی و فلانی را به یاد می آوری و نیز روزی را كه ماه مبارك رمضان فرارسیده بود و همسایگان و خویشاوندان به دیدن شخصی كه از زیارت خانه ی خدا برگشته بود. می آمدند و مجلس عزاداری در منزل حاجیه ام عبدالأمیر در دهه ی دوم محرم الحرام برقرار بود و این مجلس با قرائت روضه ی ام البنین علیهاالسلام پایان یافت و در این هنگام، حاضران التماس دعا می گفتند؟!

آیا به خاطر داری، هنگامی را كه یك خانواده ی ترك و پیرو مذهب حنفی به محله ی ما آمدند و از شعائر حسینی بدشان می آمد؟ جز اینكه در میان آنان خانمی به چشم می خورد به نام وزیره كه حدود ده سال از ازدواجش می گذشت و هنوز بچه دار نشده بود. كسانی از اهالی محل به او گفتند: چرا به ام البنین علیهاالسلام متوسل نمی شوی؟ خانم گفت: این كار سودی ندارد، چرا كه علم پزشكی از معالجه ی من ناتوان مانده است. حتی از داروهای سنتی استفاده كردم و در روز میلاد زكریا علیه السلام روزه گرفتم، [اما سودی نبخشید]. آنان گفتند: هر كس از غذای سفره ی ام البنین علیهاالسلام بخورد و او را در پیشگاه خدا واسطه قرار دهد، خداوند دعایش را مستجاب می كند. چه اشكالی دارد كه تو نیز چنین كنی. شاید خداوند نوزاد دختری به تو عطا كند و به میمنت ام البنین علیهاالسلام نام او را فاطمه بگذاری. بنابراین، نظر تو چیست؟

وزیره، در حالیكه با سكوت و نگرانی به سوی آنان نگاه می كرد، یك مرتبه زبانش باز شد و با صدای لرزان گفت: به شرط اینكه این قضیه میان من و شما باشد و شوهر و خانواده ام از آن آنگاه نشوند. آنان گفتند: بسیار خوب، فردا و یا پس فردا - ان شاء الله -



[ صفحه 89]



در منزل حاجیه حضور پیدا می كنی و در آنجا مجلسی برگزار می شود كه با خواندن روضه ی ام البنین پایان می یابد.

او با آنان خداحافظی كرد و با خودش فكر می كرد كه چه بكند و در حالی وارد خانه اش گردید كه انبوه غصه و اندوه گلویش را می فشرد و نفس نفس می زد. صدای نفس زدن های او تمام افراد خانواده را بیدار كرد. آنها گفتند: وزیره تو را چه شده است؟ گفت: چیزی نیست. سپس از پلكان منزل به سرعت به سوی اتاقش بالا رفت و پنجره اش را باز كرد، زیرا در آن هنگام تنها صدای به هم خوردن برگ درختان نخل و جیك جیك گنجشكان و نسیم لطیف رود دجله بود كه تاریكی وحشت و بیم او را به روشنی مبدل می كرد.

وزیره و صدای روضه خوان

وزیره با دنیایی از بیم و هراس، در حالیكه كه صورت خود را با مقنعه ای پوشانده بود. از خانه اش بیرون آمد و روانه ی منزل حاجیه، ام عبدالأمیر گردید. از شرم عرق می ریخت و خاطرش پریشان بود. هر قدر كه به منزل نزدیك می شد، صدای روضه خوان گوش های او را نوازش می داد و به رهایی از رنج روحی امیدوارش می ساخت.

هنگامی كه وزیره وارد خانه شد، روضه خوان، نخستین مرحله از ذكر مصیبت ام البنین علیهاالسلام را به پایان برده و فریاد گریه ی زنها طنین انداز بود. به سبب گریه ی زنان، دلش شكست و غمهایش تراكم پیدا كرد، اما اشكهایش جاری نگردید، زیرا روضه خوان، لحظاتی سخنان خود را قطع كند. آنگاه گفت: انا لله و انا الیه راجعون.

سپس چنین ادامه داد:

و پس از شرحی درباره ی شخصیت خاندان و فضایل آبا و اجدادم ام البنین گفت:

شاعر توانا، شیخ احمد دجیلی گفته است:



ام البنین و ما أسمی مزایاك

خلدت بالعبر و الایمان ذكراك



ای ام البنین! چقدر از خصوصیات والایی برخورداری. به سبب شكیبایی و ایمانت، یاد تو جاودانه شد.



[ صفحه 90]





ابناءك الغر فی یوم الطفوف قضوا

و ضمخوا فی ثراها بالدم الزاكی



فرزندان ماه پیكرت در واقعه ی طف از بین رفتند و در این سرزمین با خون پاك خود رنگین شدند.



لما أتی بشر ینعاهم و یندبهم

الیك لم تنفجر بالدمع عیناك



وقتی بشیر آمد و خبر شهادت آنان را به تو داد، تو اشك نریختی



و قلت قولتك العظمی التی خلدت

الی القیامة باق عطرها الزاكی



و آن سخن بزرگت را بر زبان راندی؛ سخنی كه بوی خوشش تا قیامت باقی خواهد ماند:



افدی بروحی و ابنائی الحسین اذا

عاش الحسین قریر العین مولاك [1] .



من و فرزندانم فدای حسین باد، اگر حسین علیه السلام نور چشم و مولایم زنده باشد.

سید محمدكاظم كفایی می گوید:



ام علی اشبالها اربع

جاءت لبشر و به تستعین



آیا وی به خاطر چهار پسرش به نزد بشیر آمد و از او یاری خواست؟



و تحمل الطفل علی كتفها

تستهدی فیه خبر القادمین



در حالیكه كودكی را روی شانه اش گرفته، در جستجوی خبر مسافران است.



ملهوفة مما بها من أسی

تری بذاك الجمع شیئا دفین



وا اسفا! از مصیبت آن بانو كه می بیند آن جمع، چیزی را از او پنهان می كنند.



فقال یا ام ارجعی للخبا

و ابكی بنیك قتلوا اجمعین



گفت: ای مادر، به خانه برگرد و بر پسرانت گریه كن كه همگی كشته شدند.



فمنا انثنت و ما بكت امهم

و خاب منه ظنه بالیقین



اما مادر آنان برنگشت و گریه هم نكرد و از سخن بشیر گمانش به یقین مبدل شد.



كأنها الطود و ما زلزلت

و حق ان تجری لهم دمع عین



گویی او كوهی است كه نمی لرزد، در حالیكه سزاوار است وی برای آنان



[ صفحه 91]



اشك بریزد.



فقال یا ام البنین اعلمی

بأن عباسا قتیلا طعین



گفت ای ام البنین، بدان كه عباس به ضرب نیزه كشته شد!



قالت طعنت القلب منی فقل

النفس و الدنیا و كل البنین



گفت قلبم را جریحه دار كردی، اما بگو: تمام دنیا و جان و همه ی پسرانم.



نمضی جمیعا كلنا للفنا

نكون قربانا فدی للحسین



همگی از بین رفتنی هستیم، پس وجود همه ی ما فدای حسین باد!

شیخ محمدعلی یعقوبی می گوید:



و ان أنسی لا أنسی ام البنین

و قد فقدت ولدها أجمعا



اگر من هر چیزی را فراموش كنم. ام البنین را كه تمام پسرانش را از دست داد. فراموش نمی كنم.



تنوح علیهم بوادی البقیع

فیذری الطرید لها الأدمعا



او در قبرستان بقیع برای پسران خود آن چنان نوحه سرایی می كرد كه حتی مروان برای او اشك می ریخت.



و لم تسل من فقدت واحدا

فما حال من فقدت أربعا



كسی كه یك فرزند را از دست بدهد نمی تواند صبر كند، پس چه حالی دارد آن بانویی كه چهار پسرش را از دست داده است.

وزیره و سفره ی ام البنین

وقتی روضه خوان، از نوحه سرایی فارغ شد برای بهبودی بیماران دعا كرد آنگاه سفره ی «ام البنین علیهاالسلام» پهن شد. زنان كه در میان آنان بانوان ثروتمند نیز به چشم می خوردند، به غذاهایی كه در سفره قرار داشت، تبرك می جستند. آنها در پیرامون سفره، بهبودی بیماران و برآورده شدن حاجتهایش را درخواست می كردند. وزیره در حالیكه دستانش می لرزید. قدری از خوراكیها را [كه روی سفره چیده شده بود] برداشت و از جایش برخاست و در حالیكه اشكهایش جاری بود، از منزل خارج شد. او و شوهرش در شامگاه از آن غذا خوردند.



[ صفحه 92]



حدود یك ماه و یا بیشتر از این واقعه می گذرد. رنگ چهره ی وزیره به زردی می گراید. گرفتار سرگیجه و درد سینه می شود. تمایلش به غذا كاهش پیدا می كند. از شوهرش دوری می نماید. خوابش زیاد و حضورش در جاهای شلوغ مشكل می شود. هر كاری كه به عهده اش گذاشته می شود. به سختی انجام می دهد و دلش آشوب می كند.

شوهرش می گوید: ای وزیره؟ تو را چه شده است. آیا بیمار هستی؟ او پاسخ می دهد: نمی دانم. او را نزد پزشك می برد. پزشك پس از آنكه وی را معاینه می كند، می گوید: چیزی نیست. ناراحتیهای او از نشانه های بارداری است و برای اینكه شما مطمئن شوید. فردا به آزمایشگاه مراجعه كنید. در این هنگام در حالیكه شوهر وزیره اشك شوق می ریخت، گفت: آقای دكتر آیا شما واقعا اطمینان دارید؟! دكتر با كمال خونسردی گفت: بله!

تاریكی شب همه جا را فراگرفته بود. وزیره و شوهرش در بستر خویش بیدار مانده و در عالم خیال و آرزو با خود سخن می گفتند. هنگامی كه سپیده ی صبح می دمد و در خیابان های شهر جنب وجوش آغاز می گردد، آنها به قصد انجام دادن آزمایش به بیمارستان می روند. پس از اندكی انتظار و نگرانی. پرستار نام وزیره را با صدای بلند می خواند، اما او توان حركت و بلند شدن از جای خود را ندارد. به جای او شوهرش با شتاب به نزد پرستار می رود و می گوید: بله، نتیجه چیست؟! پرستار نگاهی به برگه ی آزمایش می كند و می گوید: متأسفانه او باردار است. شوهر او از خوشحالی دارد پرواز می كند و با خود می گوید: خدایا شكر، الحمد لله. آنگاه وزیره را دربر می گیرد و می گوید: من باورم نمی آید. وزیره با شنیدن این خبر، لبخند امید بر لبانش پدیدار می شود و ناراحتیهایش برطرف می گردد.

وزیره با شوهرش وارد خانه می شوند و سجده ی شكر به جای می آورند. خبر باردار شدن وی منتشر، و خوشحالی [در میان همسایگان] فراگیر می شود و او نذری را كه برای ام البنین كرده بود، همچنان در سینه اش پنهان نگاه می دارد.

دوران بارداری بسان پیرمردی كه عمرش از نود سال فراتر رفته باشد، برای او به درازا كشیده است و این در حالی است كه وی در انتظار نوزاد است. اندرزهای زنان،



[ صفحه 93]



سخت او را شگفت زده كرده است و در نتیجه، بیم و هراس او نسبت به سرنوشت خود به تدریج افزایش می یابد.

در سومین ماه بارداری اش، روزی در قسمت شكم و پشت احساس درد شدید می كند و بسیار اندوهگین می شود. خویشان و همسایگان او را به سرعت به بیمارستان می رسانند. شوهرش دست پزشك را بوسه می زند و از او خواهش می كند كه به هر ترتیبی جنین را نگه دارد. پزشك می گوید: این كار در دست خداوند است و او اگر بخواهد، آن را زنده نگه می دارد و اگر بخواهد می میراند. وی همچنین می گوید: نیاز به دارو هم ندارد، بلكه باید استراحت كند و از تحرك خود بكاهد و مدت سه روز در بیمارستان بماند.

هنگامی كه وزیره سخنان پزشك را شنید، با سوز و گداز، از ام البنین علیهاالسلام یاری خواست و از شدت دردش كاسته شد. لبخند شادی به لبان شوهر، خویشاوندان و دوستان او بازگشت. ماهها سپری شد و نهمین ماه از ایام بارداری او فرارسید. در آغاز فصل بهار و اندكی پیش از اذان صبح درد زاییدن او را فراگرفت. خویشاوندان و همسایگان برای سلامتی او و كودكش دست به دعا برداشتند و در آن هنگام كه مؤذن گفت: أشهد أن علیا ولی الله، وزیره وضع حمل كرد و دختری به دنیا آورد و همگی خوشحال شدند.

وزیره گفت: به خاطر تبرك جستن به ام البنین علیهاالسلام، نام كودك را فاطمه بگذارید، اما خویشاوندان شوهرش مخالفت كردند و گفتند: نام او را عایشه بگذارید. به منظور از بین بردن اختلاف، نام آن كودك را «بشری» گذاشتند و وزیره به خاطر سوگندی كه یاد كرده بود، كفاره داد.



[ صفحه 94]



مادر داغدیده



ناله ای جانسوز دلها را پریشان می كند

كیست این غمدیده كز سوز دل افغان می كند



كیست بانوی سیه پوشی كه هر روز از قریش

می رود اندر بقیع و ناله از جان می كند



سالها از ماجرای كربلا بگذشت و باز

این زن غمدیده یاد از آن شهیدان می كند



این نه كلثوم است و نی زینب، بود ام البنین

كاینچنین آه و نوا در آن بیابان می كند



در عزای چار فرزندش كند بزمی به پا

شمع آن بزم عزا از اشك چشمان می كند



می كشد با حسرت بسیار نقش چار قبر

وز غم هر یك خروش از قلب سوزان می كند



دم به دم گوید نخوانیدم دگر ام البنین

زین بیان دلهای جمعی را پریشان می كند



چون به یاد آرد ز درد و داغ جانسوز حسین

جای اشك از دیده خون دل به دامان می كند



او بریزد اشك غم بهر حسین و در عوض

فاطمه در ماتم عباس افغان می كند



ای «مؤید» دامن ام البنین از كف مده

كاین ملیكه با نگاهی درد را درمان می كند [2] .





[ صفحه 115]




[1] اين شعر را آقاي سيد علي ميلاني، هنگامي كه درباره ي ام البنين سخن مي گفت، بيان كرد.

[2] گلهاي اشك، اثر شاعر گرانمايه سيد رضا مؤيد، ص 216.